نگارگري سنتي، آبروي نقاشي ايران

نويسنده: محمد خليلي




با قبول اين باور که آثار هنري آفريده دست بشر، زاييده انديشه و آرزوها و خيال‌ها و آرمان‌هاي اوست و اين آثار مبتني بر جهان بيني و نوع نگره وي است، بنابراين آثار هنري صورتي دارد و نقشي که در اين نقوش ظاهري و صوري، انديشه‌هايي نهفته است.در ادوار مختلف و در اقصي نقاط کره خاکي، نگره‌هاي متفاوتي رخ نموده که هر کدام منشاء هنر و فرهنگي شده است که در تاريخ هنر مصاديق بسياري يافت مي‌شود، به طور مثال انديشه ثنويت در دوران ايران باستان در ميان اسطوره‌هاي ايران باستان منشاء نمايش خير و شر شده است. در نقش‌هاي گوناگوني که در اين جغرافياي فرهنگي رخ نموده، بازتاب اين گونه باور را مي‌توان مشاهده کرد و يا در مسيحيت باوربرتثليث مقدس سبب آن شده تا ترکيب بندي آثارنقاشي و معماري چنين پنداري را بازتابد، اما درانديشه ي اسلامي تأکيد بر وحدانيت و توحيد ربوبي است.
شعار لااله الا الله و قل هوالله احد، شايد اصلي‌ترين بيان نگره توحيدي است که درآثار نقاشان و مذهّبان و معماران مسلمان به شاخص‌ترين صورت خود، آثار بسيار متنوع را به وجود آورده است که در تمامي آن‌ها روح توحيدي و مفهوم صوري آن هنر اسلامي را از ديگر ملل جدا مي‌سازد.هنرهاي اسلامي يک پشتوانه ي عميق حکمتي و فلسفي عالي دارد. اصلاٌ هدف هنرهاي اسلامي مجسم کردن فضايل و نشر مکارم انساني است.
«مولوي»

نور در نقاشي ايران

نور و تاريکي از دير بازدر فرهنگ ايران زمين به عنوان دو عنصر مهم و قابل تأمّل مطرح بوده است. در زمان زرتشتيان و مزدک‌ها و ماني‌ها، نور به عنوان عنصر هستي بخش مطرح مي‌شود، که تمامي موجودات از آن افاضه فيض مي‌کنند و به رشد و نمو و حرکت خود ادامه مي‌دهند. در آيين مزدک، مهر به عنوان ميانجي بين نيکي و بدي در‌هاله‌اي از نور قرار دارد.
ازنظرعلمي نيز درکتاب «انسان روح است، نه جسد» مي‌خوانيم: هرموجود زنده‌اي داراي «‌هاله» و يا ارتعاش معيّني به نام شعله ي حيات يا «‌هاله تندرستي» است. وقتي که يکي از اعضاء بدن بيمار مي‌شود، امواج داخل درخلاء آن عضو، مختل مي‌شوند. هدف معالجه روحي، از بين بردن اختلال موجود در آن امواج است. نتايجي که علم روحي جديد درباره ي مراکز نيروهاي مغناطيسي در بدن انسان به دست آورده، تا حدود زيادي با گفته‌هاي حکماي قديم هند موافقت دارد زيرا آن‌ها مي‌گفتند: مراکز نيروي مغناطيسي يا بر حسب لغت «سانسکريت» (چاکرا) يعني چرخ‌ها هستند، که به طور دائم از بدن انسان ساطع مي‌شوند و محل اين نيروها، جسم اثيري يا ماوراء مادّي است، که گاهي اوقات صاحبان «جلاء بصري» آن‌ها را مي‌توانند ببينند. هندي‌ها معتقدند که اين نيروهاي مغناطيسي، نيروهاي وجود هر شخص هستند و از حرکت همه اين نيروها يک دايره موجي ثانوي به روي سطح جسم اثيري به وجود مي‌آيد و آن را به جسم مادّي منتقل مي‌کند. اين‌هاله، تمايلات، عواطف، خواسته‌ها، افکار و ميزان رشد عقلي و اخلاقي و روحي انسان را ظاهر مي‌سازد و داراي رنگ‌هاي متداخل با هم مانند قوس و قزح ظاهر مي‌شود، ولي انسان‌هايي که‌هاله آن‌ها اغلب سبز، کبود و يا سفيد رنگ است، ميزان رشد عقلي و روحي بيشتري دارند.
دانشمندان از دستگاه کاميرايي که داراي سرعت حرکت زياد بوده به نام High frequency در به دست آوردن تصوير‌هاله انسان و گياهان موفق شدند.
اين‌هاله نوراني درهنر نقاشي و نقوش برجسته کشورهاي مختلف نمود داشته است. نور به عنوان يک عنصر معنوي در هنرمسيحيت و دراطراف سرقدّيسان به شکل حلقه نوراني ودرهنرهند نيزاين حلقه نوراني دور سر بود ا مشاهده مي‌شود. در هنر ايران به خصوص در نگارگري هم به شکل شعله‌هاي نوراني به وفور مشاهده مي‌شود. در «معراج» كه به دست سلطان محمّد كشيده شده است، شعله نوراني عظيمي دورسرحضرت محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقاشي شده، تفاوت اين شعله با شعله‌هاي ديگر، اين است که شعله مذکور شعاع وسيعي دارد و نشانگر اين است که نقّاش براي اين شخص اهمّيّت و جايگاهي فراتر از يک قدّيس در نظر گرفته است.
عنصر طلايي در بـــاورهــاي ايرانيان نمــود فرا مادّي داشته، چون نگارگران ايراني به دنبال رنگي مي‌گشتند که بتواند از خود پرتوهايي از معنويت را منتقل کند و هر کجا که از اين عنصراستفاده شده، داراي استعداد پرتوافکني نور را داشته و از خود نور ساطع مي‌کرده است و همين طور فرشتگان و ملائک که طبق نمادپردازي سنتي ازنورخلق شده‌اند و هر کجا که نگارگران براي نمايش جايگاه معنوي آن‌ها اقدام کرده‌اند به ترسيم آن‌ها را از نور و جنس روشنايي پرداخته‌اند.
علاوه بر آن «وجود» نيز به عنوان نور نامرئي و تنها وقتي که با ظلمت آميخته شود، قابل رؤيت مي‌شود. «نور محض» مخصوص خداوند است و اگر تجلي پيدا کند همه چيز را نابود مي‌کند و از اين رو نور با حجاب‌هايي قابل ديدن است.
تقويت بعد روحاني نفس، حرکت به سوي وحدت است. وظيفه هنرمند تاباندن يا انعکاس همين نور به ظلمات قلب بشر است. نقاشي ايراني ترکيبي شگفت از رمز‌هاي تصويري است و در ساحتي فرازماني و غيرفاني بوجـــود‌آمده است. در هنر سنتي ايران حوادث و ماجراهــا بر روند شکل گيري تصاوير بي‌اثرند.
فضاي ذهني اثر برخاسته از ادراک و انديشه‌هاي هنرمند است.
انديشه‌هاي پنهاني ذهن و خيال، انعکاسي از دنياي ناشناخته ذهن اوست. در اين آثار، رنگ‌ها از خلوص و زيبايي خيره کننده‌اي برخوردارند. فضاي کيفي عناصر و اجزاء در نهايت زيبايي جلوه گرند، خلوص و پاکي و شفافيّت رنگ‌ها نشانگر شفافيّت روح و صداقت در گفتار و صراحت در بيان و غنا در عقايد و باورهاي ديني است.
در «کتاب رنگ» اثر «ايتن» آمده است: در آثار پيشينيان رنگ طلايي در نقّاشي، بسيار به کار رفته و مفهوم آن مادّه‌اي فروزان و نور افشان است. هاله زرّين مقدّس نشانه تجلي آنهاست و نيل به اين حالت به مفهوم استغراق در نور بوده و چيزي جز طلايي نمي‌توانست سمبل چنين نوري باشد. هنرمندان ايراني از ديرباز از رنگ‌هاي شفاف و روشن استفاده مي‌کردند، به طور مثال رنگ‌هاي روشن در زندگي روزمرّه و در فضاي داخلي خانه‌ها در قالب در و پنجره قديمي ديده مي‌شود، هنرمندان ايراني با عبور دادن نور از اين شيشه‌ها رنگ‌هاي پرفروغ را به داخل اتاق‌ها و زندگي خود هدايت مي‌کردند تا از رازو رمز و تأثيرات معنوي آن‌ها در زندگي خود نهايت استفاده را بکنند.
استفاده از رنگ‌هاي طلايي براي آسمان و نقره‌اي براي آب، استفاده از رنگ‌هاي غير واقعي در جهت ذهني کردن فضا است. در استفاده از عنصر پرسپکتيو هم چنين نظري را مشاهده مي‌کنيم وعدم رعايت بعدنمايي نيز در نقاشي ايراني از باور و عقايد آن‌ها سرچشمه مي‌گيرد. هنرمند ايراني سعي مي‌کند از دو بعد مقرّر شده پا را فراتر نگذارد و به ساحت سه بعدي که ورود به محدوده دروغين و کاذب است، امتناع ورزد. هنرمند ايراني ـ اسلامي با شناخت محدوده‌هاي خود از حدّ اختياراتش عدول نمي‌کند. دين اسلام براي خود اصول و قوانين و ضوابط ثابت و متقني دارد، اين اصول حدود و وظايف هر نوع فعّاليّت انساني را مشخّص مي‌كند. مهم درک صحيح قوانين اسلامي است، قوانين الهي قرآن و توجّه به اخبار و احاديث نبوي، معيارها ارزشيابي را مشخّص مي‌کند. اين که نقاشي ايراني از سال‌هاي بسيار دور تا دوره صفويّه از يک سنت استفاده کرده، اتفاقي يا تحميلي و يا نداشتن خلاقيّت و نوآوري نزد آنان نيست، آنچه اين هنرمندان را دور يک ارزش معنوي جمع کرده و سال‌ها در شعاع نوراني‌اش نگاه داشته است روشن بودن قوانين و ضوابطي است که هنرمند ايراني آن‌ها را با جان و دل پذيرفته و نيازي نمي‌بيند که از حول محور اين ارزش معنوي خود را دور کند و به سبک‌ها و (ايسم)‌هاي مختلف روي آورد. «ه.وجنسن» درباره خصوصيات هنر اسلامي مي‌نويسد: «اين آثار که نمونه شگفت از ترکيب عناصري مختلط در چهارچوبي از اصول منضبط صوري است، خواص راهي هزار خم و يا نقش در هم تابيده يک قالي ايراني و يا حتّي خصوصيات پاره‌اي از نقاشي‌هاي عصر حاضر را در خود جمع دارد، مسلماً بيش از هر يادگاري باقيمانده ديگري جوهر هنر اسلامي را در خود خلاصه مي‌کند.»
در چشم انداز اسلام، عقل بيش از هر چيز وسيله قبول حقايق وحي شده که نه غير عقلاني‌اند و نه منحصراً عقلاني از جانب انسان است. پس قول به اين که هنر از عقل يا از علم مي‌تراود آن چنان که استادان هنر اسلامي گواهي مي‌دهند، ابداً بدان معني نيست که هنر عقلاني است و بايد ريشه اتصال آن را با کشف و شهود روحاني قطع کرد، برعکس، نه تنها در اين جا عقل، الهام را از کار نمي‌اندازد، بلکه درهاي وجود خود را به زيبايي غير فردي مي‌گشايد. زينت در هنر اسلامي ايراني بر خلاف نظر مستشرقين که فقط آن را وسيله زيباتر شدن دانسته‌اند، داراي هويت رمزي و نمادي است که حقيـقت را بر ملا مي‌سازد و البته چون اين حقيقت در اوج، آرمان گرايانه است واجد عنصر زيبايي شناختي نيز است.
نقش اسليمي نوعي ديالکتيک در مقوله تزيين است که در آن منطق با پيوستگي زنده و جاندار وزن، همدست مي‌شود و داراي دو عنصر اساسي است، نخستين عنصربه هم پيچيدگي و در هم تابيدگي نقوش و نقشمايه گياهي، اساساً به نظربازي‌ها و يا تأمّلات نظري هندسي باز مي‌گردد، عنصر دوم نمايشگر ترسيم نوعي وزن است، يعني ترکيبي است از اشکال حلزوني و شايد حتي بيشتر از رمزپردازي منحصراً خطي نشــأت گرفته باشـــد تا الگوهاي نبـاتي. اشکال در هنـــر ايران در ترکيب بندي‌هاي نقاشي و تذهيب و معماري و در اعمال و مناسک مذهبي نمود دارد که تجلي آن در کعبه، مظهر وحدت مسلمانان است. اين حرکت حلزوني در اثر «معراج» سلطان محمّد به شکل بسيارزيبايي پرداخته شده است. اين اثر آن‌چنان روان است كه گويي سلطان محمد تنها امواج تابناک و فروزان و برگ‌هاي لرزان از وزش باد را مي‌نگرد، از متعلقات دروني اش، يـعني از «اصنام» شهوت و هوا مي‌رهد و با احتراز در خود در حالت نابِ بود و وجود، مستغرق مي‌شود. ديوار‌هاي بعضي مساجد که پوشيده از کاشي‌هاي لعابي يا نسجي از اسليمي‌هاي ظريف گچ‌بري است، يادآور رمزگري حجاب است.
براي ورود هنرمند به عرصه عرفان، قواي نفس ‌بايد توسّط هنر پرورش پيدا کند، بنابراين نقش هنر تربيت نفس است. نقش هنر اين است تا حقيقت را جان ببخشد و آن را متبلور سازد. هنرمند ايراني اسلامي عارفي است که خيلي خوب بيان و اظهار مي‌کند، بنابراين هنر با بيان و اظهار و نحوه بيان خارجي و بيروني حقايق پديدار مي‌شود. هنرمند گاهي خيالش به درجه تجرّد و صفا رسيده و صوري که در نفس او متمثل و متجسّد مي‌شود، تمثيل حقايق برتر و اعلاء است، گاهي نيز تحت تأثير نفس است. در نقاشي ايراني هنرمند همان عارف است، چون نشانه‌ها و علامت‌ها بيانگر آن هستند که هنرمند به حقايقي دست پيدا کرده و از فيوض حق بهره مند شده است، هنرمند ايراني از کثرت به وحدت مي‌رسد. چيد مان عناصر و جزييات، مانند درختان يا حرکات در هم تنيده و عاشق و معشوق گونه‌شان که (يادآور ادبيات و داستان‌هايي نظير ليلي و مجنون و خسرو و شيرين است) و يا اسليمي‌ها و ختايي‌ها و نقوش هندسي به زبان ديگر همان سخن را تکرار مي‌کنند. تمامي اين عناصر با وجود کثرتشان به يک عشق معنوي و حقيقي اشاره مي‌کنند که براي بارور کردن روح از مجراي عشق مجازي به وادي بي انتهاي حقيقت دست پيدا مي‌کند و در آن جا با سکوتي سُکرآور مخاطـــب را به نظاره طلب مي‌کند و همانجاست که روح بارور مي‌شود و همنوعانش را سيراب مي‌کند.
در نقّاشي ايراني ذهن هنرمند از همه موانع مادّي عبور مي‌کند، ديوارها را مي‌شکافد و عمق را به سطح مي‌کشاند، رنگ‌ها را در نوري مطلق به نظاره مي‌نشيند و سايه‌ها را حذف مي‌کند و آسمان را به دلخواه رنگي معنوي مي‌زند و آب را از جنس نقره خلق مي‌کند و سبزه زار را فرشي زمرّدين مي‌گستراند و ذهن همه چيز را در صلح و صفا مي‌خواهد، پرندگان آزادانه روي درختان زندگي مي‌کنند و مردم به زندگي معمولي خود ادامه مي‌دهند بدون آزار رساندن به يکديگر و بدون دغدغه‌هاي امروزي و بدون اضطراب در بيداري ابدي فرو رفته‌اند.
مورّخان هنر که واژه «هنر مقدّس» را درباره هر اثر هنري واجد موضوعي مذهبي به کار مي‌برند، فراموش مي‌کنند که هنر اساساً صورت است. براي اين که بتوان هنري را مقدّس ناميد کافي نيست که موضوع هنر از حقيقتي روحاني نشأت گرفته باشد، بلکه بايد زبان صوري آن هنر نيز بر وجود همان منبع گواهي دهد. بينش روحاني ضرورتاً به صورت خاصّي بيان مي‌شود. اگر اين زبان نباشد، به نحوي هنر به اصطلاح «شبه مقدّس»، صورت‌هاي مورد نياز خود را از هر قسم هنر غيرديني مي‌‌گيرد. بي گمان روحانيت و معنويت، في ذاته مستقل از صورت است، امّا اين ابداً بدان معني نيست که مي‌تواند به هر شکلي و صورتي بيان و ابلاغ شود. صورت به لحاظ جوهر کيفي‌اش در مرتبه محسوسات همتاي حقيقت در مرتبه معقولات است. هنر راستين زيباست، زيرا حقيقي است.
آنچه بينش مسيحي از امور به وساطت نوعي تمرکز عشق بر کلامي‌که در عيسي مسيح حلول کرده، درمي‌يابد بينش اسلامي در کليات و هر آنچه غير شخصي است مي‌يابد. از نظر اسلام بينش هنرمند مصور از هر چيز تجلي وحدت الهي در جمال و نظم عالم است، وحدت در هماهنگي و انسجام عالم کثرت و در نظم و توازن انعکاس مي‌يابد، استنتاج وحدت از جمال عالم عين حکمت است. بدين جهت تفکر اسلامي ميان هنر و حکمت ضرورتاً پيوندي مي‌بيند. هنر جهان را روشن و مصفّا مي‌کند، به روح مدد مي‌رساند، تا از کثرت تشويش انگيز امور برهد و به سوي وحدت بيکران بازگردد. هنرمند ايراني هنر نقّاشي را ساخت و پرداخت اشياء بر وفق طبيعت آنها که خود حاوي زيبايي بالقوّه است، مي‌بيند زيرا زيبايي از خداوند نشأت مي‌گيرد و هنرمند فقط بايد بدين بسنده کند که زيبايي را بر آفتاب اندازد و عيان سازد. براي هنرمند ايراني هنر به ميزاني زيباست که بدون داشتن نشاني از الهام ذهني و فردي، فقط «دليل و گواهي بر وجود خداست» زيبايي‌اش بايد غير شخصي باشد، همانند آسمان پرستاره. در واقع هنر اسلامي به نوعي کمال مي‌رسد که گويي از صانعش مستقل، افتخارات و نقائصش در برابر خصلت کلي اشکال محو مي‌شوند.
منبع: روزنامه اطلاعات